ღღღ جاده عشق ღღღ
عشق چیست؟ مادر گفت : عشق یعنی فرزند
پدر گفت : عشق یعنی همسر
دخترک گفت : عشق یعنی عروسک
معلم گفت : عشق یعنی بچه ها
خسرو گفت : عشق یعنی شیرین
شیرین گفت : عشق یعنی خسرو
فرهاد گفت : ....؟
فرهاد هیچ نگفت .
فرهاد نگاهش را به اسمان برد .با چشمانی بارانی .میخواست فریاد بزند.
اما سکوت کرد .میخواست شکایت کند اما نکرد .نفسش دیگر بالا نمی امد
سرش را پایین انداخت و رفت .هر چند که باران نمیگذاشت جلوی پایش را
ببیند ولی او نایستاد .سکوت کرد و فقط رفت چون میدانست او نباید بماند
چون شیرین دگر خواهان او نبود و عشق معنا شد!
نظرات شما عزیزان:
نوشته شده در 1 آبان 1391برچسب:, ساعت
19:9 توسط عرفان رحيم زاده| نظر بدهيد |
Power By:
LoxBlog.Com |